---♡[]ازدواج اجباری![]♡---
P²⁴
جین ویو
بعد این که دیدم ات داره باجونگ کوک میره نگران شدم گفتم شاید اون احمق یه کاری کنه رفتم دنبالشون که متوجه شدم کوک میخواد چیکار کنه...دست ات رو گرفتم بردم توماشین و رفتن سمت عمارتم...رسیدیم...خیلی عصبی بودم دست ات رو گرفتم بردم داخل عمارت وبردم داخل عمارت واز همونجا دعوامون شروع شد
جین:چرا بهش نزدیک شدی ات(عربده)
ات:جین من..من وقتی دیدم با اون یونا عه عوضی میگردی...تصمیم گرفتم به کوک نزدیکتربشم
جین:توغلط کردی عوضی(عربده)
ات:خب من چیکارکنم مگح تقصیر منح؟نمیتونی یکم
درکم کنی نه؟اصلا میدونی چه حسی داره کسی که دوستش داری رو پیش یکی دیگ ببینی...چرا فک میکنی من کوک رو دوست دارم ها....چرا نمیتونی حالمو بفهمی ه.....(گریه شدیدوبا سوزش سمت راست صورتش به زمین میوفته)
جین:بهت گفتم خفه شو
ات:هیچ وقت فک نمیکردم حتی کسی که دوستش دارم باهام اینطوری رفتار کنع(گریه شدید)
ات ویو
از رو زمین بلند شدم واز عمارت رفتم بیرون وبا فکرو خیال های مزخرف توی سرم سردرگم توخیابون میچرخیدم...وگریه میکردم دیگ شب شده بود...ودونه های ریز بارون شروع به باریدن کرد....بالباس خیس وکلی فکرو خیال وترس توخیابون مث دیوونه ها میچرخیدم...باورم نمیشد جین بامن چیکارکرد...چطور تونست...حتی جلومو نگرفت....اَه ولش کن فک نمیکنم واسه ی کسی مهم باشم...
جونگ کوک:چرا برای من مهمی(بایه چتر بالای سر ات).........
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۰لایک)
(۲۰کامنت)
(۳تافالوور)
_______________________
یعنی جونگ کوک میخواد دوباره چیکار کنه؟؟
جین ویو
بعد این که دیدم ات داره باجونگ کوک میره نگران شدم گفتم شاید اون احمق یه کاری کنه رفتم دنبالشون که متوجه شدم کوک میخواد چیکار کنه...دست ات رو گرفتم بردم توماشین و رفتن سمت عمارتم...رسیدیم...خیلی عصبی بودم دست ات رو گرفتم بردم داخل عمارت وبردم داخل عمارت واز همونجا دعوامون شروع شد
جین:چرا بهش نزدیک شدی ات(عربده)
ات:جین من..من وقتی دیدم با اون یونا عه عوضی میگردی...تصمیم گرفتم به کوک نزدیکتربشم
جین:توغلط کردی عوضی(عربده)
ات:خب من چیکارکنم مگح تقصیر منح؟نمیتونی یکم
درکم کنی نه؟اصلا میدونی چه حسی داره کسی که دوستش داری رو پیش یکی دیگ ببینی...چرا فک میکنی من کوک رو دوست دارم ها....چرا نمیتونی حالمو بفهمی ه.....(گریه شدیدوبا سوزش سمت راست صورتش به زمین میوفته)
جین:بهت گفتم خفه شو
ات:هیچ وقت فک نمیکردم حتی کسی که دوستش دارم باهام اینطوری رفتار کنع(گریه شدید)
ات ویو
از رو زمین بلند شدم واز عمارت رفتم بیرون وبا فکرو خیال های مزخرف توی سرم سردرگم توخیابون میچرخیدم...وگریه میکردم دیگ شب شده بود...ودونه های ریز بارون شروع به باریدن کرد....بالباس خیس وکلی فکرو خیال وترس توخیابون مث دیوونه ها میچرخیدم...باورم نمیشد جین بامن چیکارکرد...چطور تونست...حتی جلومو نگرفت....اَه ولش کن فک نمیکنم واسه ی کسی مهم باشم...
جونگ کوک:چرا برای من مهمی(بایه چتر بالای سر ات).........
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۰لایک)
(۲۰کامنت)
(۳تافالوور)
_______________________
یعنی جونگ کوک میخواد دوباره چیکار کنه؟؟
۱۵.۵k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.